تو کجایی سهرابـ؟
آب را گِل کردند چشم ها را بستند و چه با دِل کردند…
وای سهرابـ کجایی آخر؟
زخم هابَر دل عاشـق کردند خون به چشمان شقایق کردند!
تو کجایی سهرابـ؟
که همین نزدیکی عشق رادارزدند!
ای سهرابـ کجایی که ببینی حالا دل خوش مِثقالی ست…
دل خوش سیری چند صبر کن سهرابـ…
گفته بودی قایقی خواهی ساخت!
توچه گفتی سهرابـ؟
قایقی خواهم ساخت؟باکدام عمردراز؟
نوح اگرکشتی ساخت عمرخودراگذراند...
باتبر روزوشبش بردرختان افتاد...
سالیان طول کشید عاقبت اماساخت
پس بگو ای سهرابـ...
شعرنوخواهم ساخت
بیخیال قایق
باکه میگفتی تاشقایق هست زندگی بایدکرد
این سخن یعنی چه؟؟
باشقایق باشی...زندگی خواهی کرد
وزن این شعروسخن یک خیال پوچ است
پس اگرمیگفتی:
تاشقایق هست حسرتی باید خورد
جمله زیباترمیشد
توببخشم سهرابـ
که اگردرشعرت نکته ای آوردم انتقادی کردم
بخدا دلگیرم ازتمام دنیا
ازخیال ورویا
بخدا دلگیرم بخدا من سیرم من جوانی پیرم
زندگی رویانیست
زندگی پردرد است
زندگی نامرد است...زندگی نامرداست
باشه نامردباش زندگـــــ ـ ـی....